ایوان ایلین، فیلسوف در سایه، متفكری است كه در میان فیلسوفان، بیشترین تاثیر را بر ولادیمیر پوتین سیاستمدار و رییس‌جمهور مقتدر روسیه گذاشته است. در بحث از جنگ اوكراین و روسیه معمولا جنبه‌های سیاسی، ژئوپلیتیك و اقتصادی مورد توجه بوده، اما جنبه‌ای كه كمتر بدان پرداخته شده، بحث اندیشه و افكاری است كه موجب این سیاست‌های جدید شده است. ایوان ایلین چه كسی بود، چه اندیشه‌هایی داشت و از چه چیزی صحبت می‌كرد؟ چرا در میانه قرن بیستم كمتر به او توجه شد و چرا الان و به خصوص از سال‌های آغازین قرن بیست و یكم بار دیگر در روسیه مطرح شده است؟ برای بحث از اندیشه‌های این فیلسوف و تاثیرش در روسیه كنونی نزد جواد میری رفتیم. دكتر میری جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تحصیلاتش را در سوئد و بریتانیا گذرانده و سال‌هایی را در روسیه و چین به تدریس جامعه‌شناسی پرداختند. او آثار و كتاب‌های فراوانی را به زبان‌های انگلیسی و فارسی در زمینه جامعه‌شناسی ایران، اندیشه‌های سیاسی، اندیشه سیاسی اسلامی و مطالعات تطبیقی منتشر كرده است. پیش از آغاز بحث درباره اندیشه‌های ایوان ایلین، به زمینه تاریخی ظهور او یعنی روسیه اواخر قرن نوزدهم اشاره كنید و بفرمایید چه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در این سال‌ها بر این سرزمین حكمفرما بود؟ در بحث از روسیه اواخر قرن نوزدهم باید به چند نكته توجه كرد؛ نخست سقوط دولت كازان یا غازان است كه امروز در 650 كیلومتری مسكو قرار گرفته و می‌توان گفت مرزهای منتهی‌الیه شمالی جهان اسلام است. در حدود 1556 یعنی اواسط قرن شانزده میلادی، دولت غازان فرو می‌ریزد و آنچه امروز روسیه می‌خوانیم، شكل می‌گیرد. یعنی مرزهای شرقی و شمالی سرزمین پهناوری كه امروز فدراسیون روسیه می‌خوانیم، باقی مانده یا میراث امپراتوری تاتارها و مغول‌هاست كه بخش‌های مهمی از آسیای مركزی و ایران و تركیه امروز تا مرزهای مولداوی و از سوی دیگر تا شامات را شامل می‌شده. امپراتوری وسیع كه بعد از دولت چنگیزخان شكل می‌گیرد، عقبه روسیه امروز را شكل می‌دهد. نكته مهم دوم در بررسی تحولات روسیه در اواخر قرن نوزدهم به ویژه در رویارویی با اروپا و امپراتوری عثمانی و ایران، بحث اصلاحات پطر كبیر است. بعد از این اصلاحات پطر كبیر است كه حتی مذهب ارتودوكس یا به تعبیر روس‌ها «پراوسلاونا سركوف» یعنی «كلیسای پراوسلاونا» یا چنان‌كه در ایران و جهان به «كلیسای ارتودوكس» مشهور است، تغییر و تحولاتی می‌كند. این اصلاحات به تدریج سیمای روسیه را تغییر می‌دهد. پایتخت جدید روسیه كه در دوران پطر و بعد از او، سنت پطرزبورگ می‌شود، پنجره‌ای به سمت اروپا است و تغییر و تحولات اروپا مثل انقلاب صنعتی و عصر روشنگری و انقلاب فرانسه را رصد می‌كند. در قرن‌های نوزدهم و بیستم، در ادبیات روسی دو جریان تا به امروز زنده و پویا هستند؛ یكی جریان «اسلاووفیل»ها یا روس‌گراها و دیگری «زاپاتنیست»ها یعنی غرب‌گرایان. جریان اول معتقد است كه هضم شدن روسیه در دل تغییر و تحولات اروپا و مشخصا اروپای غربی باعث می‌شود كه روسیه «استقلال معنوی» (spiritual Sovereignty) خودش را از دست بدهد. جریان دیگر اما می‌گوید اگر روسیه می‌خواهد در جهان آن روز و امروز خودش را حفظ كند، باید بتواند پنجره‌ای به سمت اروپا داشته باشد. اواخر قرن نوزدهم، یعنی زمان تولد ایوان ایلین در سال 1883 ما در روسیه از سویی شاهد تنازعی میان روشنفكران و اهل اندیشه هستیم، از سوی دیگر گویا امپراتوری رومانوف‌ها رو به زوال و نیازمند تغییرات است. لطفا درباره خانواده و خاستگاه اجتماعی او بفرمایید. ایوان ایلین در سال 1883 در روسیه به دنیا آمد و در سال 1954 در بیرون از روسیه‌دار فانی را وداع گفت. پدرخوانده ایوان ایلین، الكساندر سوم امپراتور روسیه بود. این نكته مهمی است. پیش از انقلاب اكتبر روسیه و شكل‌گیری ارتش سرخ یا «كرازنا آرمی» كه به مدت هفتاد سال بر بخشی از جهان سیطره می‌یابد، ارتش دیگری هم بوده كه وفادار ایده سلطنت بودند و برای تزار صرفا یك نقش اجرایی قائل نبودند، بلكه معتقد به فره ایزدی برای او بودند. این ارتش دوم ارتش سفید یا «بلا آرمی» بود. از قضا در دوره‌ای مقر این ارتش سفید انزلی خود ما می‌شود. ایوان ایلین همواره یكی از ایدئولوگ‌های ارتش سفید است و از كسانی است كه به ایده فرهمندی یا ایزدی تزار باور دارد. البته او برخی از تزارها را نقد می‌كند و معتقد است آنها نتوانستند به آن ایده وفادار بمانند. اما این نكته كه پدر خوانده او الكساندر سوم امپراتور روسیه است، از نقاط عطف قابل توجه است. جالب است كه خود الكساندر سوم معروف به واپس گرایی و ارتجاع است. كارولین مادر ایوان ایلین، از آلمانی‌های روسیه بود كه مذهب لوتران داشت و بعد از ازدواج با پدر ایوان مذهبش را تغییر می‌دهد و نامش به یكاترینا یونییونا تغییر می‌یابد. ایوان ایلین در دانشگاه فلسفه می‌خواند. استاد فلسفه او هم در شكل‌گیری شخصیت او نقش مهمی داشته است. اگر ممكن است در مورد فضای فلسفی دانشگاه‌ها و محافل فرهنگی در روسیه آن سال‌ها بفرمایید. روس‌ها از كدام یكی از جریان‌های فلسفی غربی متاثر بودند؟ استاد ایوان ایلین در فلسفه، پاول ایوانویچ نووگوتسوف بود كه فیلسوفی لیبرال مسلك بود با چارچوبی مسیحی كه گرایشی نوكانتی داشت. در روسیه گرایش‌های نوكانتی، هگلی، نوهگلی و جریان‌هایی كه تلاش می‌كردند از خلال مذهب ارتودكس روسی، نوعی فلسفه عرفانی درست كنند، حضور داشتند. شاید بزرگ‌ترین تئولوگ-فیلسوف این جریان اخیر را به بتوان سولویف (1853-1900) خواند. او از فیلسوفان و تئولوگ‌هایی بود كه تلاش می‌كرد براساس ایده نور، فلسفه مسیحی ارتودوكس را پیش ببرد. البته در ادبیات رگه‌ها و ریشه‌هایی از آنچه بعدها به جریان ماركسیستی و چپی را تحت عنوان ایده عدالت‌خواهی شاهدیم. به هر حال مساله عدالت‌خواهی در سال‌های پایانی قرن نوزدهم، یكی از دغدغه‌های جامعه روسیه بوده است. شكاف‌های طبقاتی و فقر زیادی باعث می‌شده كه ایده عدالت هم در سطح اجتماعی و هم میان اندیشمندان اهمیت پیدا بكند. بله، در روسیه یك سلسله مراتب سترگی وجود داشته كه یك عده از لحظه تولد تا پایان زندگی فقط موژیك بودند، یعنی چیزی شبیه برده. اما برده‌هایی كه مالكانی داشتند كه زمین و زندگی‌شان دست مالك بود. در اواسط قرن نوزدهم، الغای نظام موژیك‌ها، باعث می‌شود كه جامعه دچار یك تحول و پویایی بشود و می‌توان گفت انقلاب 1905 تحت تاثیر آن اصلاحات است. بعد انقلاب فوریه 1917 در امتداد این تغییر و تحولات است و انقلاب اكتبر هم كه در همین راستاست. ایوان ایلین در میان جریان‌های فكری و فلسفی مذكور به كدام جریان‌ها علاقه و گرایش بیشتری داشت؟ او به هگل علاقه داشت. البته پیش از بحث از اندیشه‌های ایوان ایلین به اندیشه‌های استادش پاول ایوانویچ نووگوتسوف توجه كرد. او نوكانتی بود و به قانون طبیعی را به مثابه چارچوب نظری برگزیده بود و معتقد بود مبتنی بر آن می‌توان قوانین ساخته بشر یا همان positive low را هم نقد كرد و هم ارتقا داد. یعنی باید معیار ارزشگذارانه و هنجاری (normative) داشته باشیم كه براساس آن بتوانیم خوب و بد را مشخص ‌سازیم. در سال 1911 ایوان ایلین به اروپای غربی می‌رود و از آنجا كه به زبان آلمانی مسلط بوده، رساله خودش را می‌نویسد. این رساله در شناخت آن ایوان ایلینی كه ما در اواخر به دنبالش هستیم و بعد بر جریان‌های امروز مثل پوتین و حلقه‌ای كه امروز به عنوان نومحافظه‌كاران تاثیر می‌گذارد، اهمیت دارد. قبل از پرداختن به رساله ایوان ایلین به تاثیرپذیری او از هگل بپردازید. ایوان ایلین به هگل علاقه داشته است. بسیاری او را هگلی ناهگلی خطاب كرده‌اند، اما اگر بخواهیم از بیرون نگاه كنیم و برچسب هگلی را به او بچسبانیم، او یك هگلی راست است. یعنی از ابتدا یك هگلی راست است و هیچ‌گاه دچار تغییر یا تحول اساسی در اندیشه او نمی‌بینیم؟ البته تغییرات و تحولات در اندیشه او هست، اما این تحولات به این سمت است كه آن ایده محافظه‌كاری كه بعدا حتی می‌توان آن را جریان فاشیسم در اروپا خواند، در او تقویت می‌شود. قابل ذكر است كه وقتی امروز در گفتمان غالب از فاشیسم سخن می‌گوییم، یك ناسزا یا فحش است. ولی فاشیسم یك جریانی است كه در اروپا و قبل از جنگ جهانی دوم، تلاش می‌كند جامعه و حكومت (state) را در یك ارتباط ارگانیك تعریف كند. به هر حال ایوان ایلین یك هگلی راست است. عنوان رساله او كه در سال 1911 می‌نویسد بحران فلسفه راسیونالیستی یا عقلی یا بیشتر پوزیتیویستی در قرن نوزدهم آلمان است. هم او و هم داستایوسكی به دنبال این بودند كه ثابت كنند آنچه آن روز فلسفه پوزیتویستی یا فلسفه راسیونالیستی خوانده می‌شود، نمی‌تواند انسان را به صلاح و فلاح برساند و همه‌چیز را نمی‌توان با ارجاع به عقل (reason) آن هم عقل تجربی توضیح داد و تبیین كرد. این عقل باعث از هم پاشیدگی جامعه می‌شود. ایلین همچنین از منظر هگل به مساله حاكمیت (state) و قانون (low) می‌پردازد. در سال 1916 رساله خود را تكمیل و در سال 1918 آن را به چاپ می‌رساند. جالب است كه ایلین در بادی امر، انقلاب فوریه 1917 را تایید می‌كند كه به نظر می‌آید مقداری حالت لیبرال‌تری دارد و آن را به مثابه رهایی خلق توصیف می‌كند. اما شش ماه بعد كه انقلاب اكتبر 1917 توسط لنین و تروتسكی اتفاق می‌افتد، شدیدا آن را تقبیح می‌كند و معتقد است این انقلاب تبدیل غارت انقلابیون از حاكمیت (state) شده است. در این سال‌ها ایوان ایلین كجاست؟ در روسیه است. یك دوره كوتاهی به آلمان می‌رود و بعد به روسیه بر می‌گردد و اتفاقا با استادش هم كاملا در ارتباط نزدیك است. هر دو برای مدتی زندانی هم می‌شوند. از طرف چه كسی؟ دولت كمونیستی. جالب است كه بعد از مدتی بر‌خلاف بسیاری از متفكران و اندیشمندان چپ و راست و محافظه‌كار و غیرمحافظه‌كار كه می‌توان گفت با دولت جدید لنین درگیر می‌شوند و از روسیه می‌روند، ایوان ایلین در روسیه مدتی می‌ماند. او بین سال‌های 1922 تا 1938 به برلین سفر می‌كند. او در برلین مهم‌ترین ایدئولوگ بلا آرمی یا همان ارتش سفید می‌شود. قبل از پرداختن به فعالیت‌های ایوان ایلین بین سال‌های 1922 تا 1938 در برلین، كمی درباره سال‌های بسیار مهم 1917 و انقلاب اكتبر تامل كنیم. در این سال‌ها ایوان ایلین یك جوان سی و چند ساله است كه فلسفه خوانده، به هگل علاقه‌مند است، دوره‌ای به آلمان رفته و حالا به روسیه بازگشته. از 1917 تا 1922 پنج سال است كه ایوان ایلین در شوروی است. مدتی در زندان به‌سر می‌برد، دایما در حال نقد و انتقاد از نظام كمونیستی است و در آن فضای ملتهب زندگی‌اش در خطر است. عقبه اشرافی و نجبایی او را نباید فراموش كرد. یعنی از دیدگاه دولت حاكم، امثال او به نوعی «ضد انقلاب» (counter revolution) صورت‌بندی می‌شدند و نمی‌توانست بیشتر در روسیه بماند. اگر می‌ماند، یقینا در تصفیه‌های استالین جانش را از دست می‌داد. وقتی هم كه از شوروی بیرون می‌آید و به آلمان می‌رود، به عنوان مهم‌ترین ایدئولوگ جریان سلطنت‌طلب ضد‌بلشویك صورتی خیلی فعال و جدی حضور فعالیت می‌كند. تبعید می‌شود یا خودخواسته می‌رود؟ آدم‌های دیگری هم بودند كه ضد كمونیست یا ضددولت مستقر بودند، یكی از ایدئولوگ‌های مهم جریان ارتش سفید یا همان بلا آرمی، ایوان ایلین است كه چارچوب نظری خودش را با مفهوم «كریستو فاشیسم» یا «كریستین فاشیسم» یعنی مسیحیت با خوانش فاشیستی تعریف می‌كند. فاشیسم مسیحی. بله. معنای این را باید كاوید البته من اینجا قصد تشریح این ایده را دارم و خوانش همدلانه با آن ندارم و نمی‌گویم این كار خوبی می‌كند. وقتی از كریستو فاشیسم یا به تعبیر شما فاشیسم مسیحی صحبت می‌كند، برای روسیه یك رسالت تاریخی قائل است. می‌گوید روسیه یكی از مللی است كه رسالت تاریخی در جهان دارد و معتقد بوده روح روسیه در این پهنه هستی رسالتی فراسوی امور اجرایی و سیاسی به معنای رایج كلمه دارد. یعنی نه اینكه روسیه كشوری است كه امورات زندگی را می‌چرخاند. یكی از پرسش‌های بنیادین ایوان ایلین این بود كه چه عواملی باعث شد روسیه گرفتار تراژدی انقلاب بشود؟ برای ایوان ایلین انقلاب اكتبر روسیه یك تراژدی بود. اما چرا این اتفاق برای روسیه افتاد؟ او تلاش می‌كند از منظر فلسفی به این پرسش بپردازد كه چرا یك ملت یا كشوری كه یك روحی به نام روح روسیه دارد و یك رسالت جهانی دارد، به این وضعیت افتاده است؟ او این رسالت جهانی را چنان‌كه الكساندر دوگین می‌گوید در یك ساختار ژئوپلیتیك در نظر نمی‌گیرد و می‌كوشد بحث خودش را از منظر هگلی صورت‌بندی كند. ایلین بر این باور است كه هر حاكمیتی باید به صورت به صورت corporation اداره شود، یعنی ایدئولوژی سیاسی كه از سازماندهی جامعه توسط گروه‌های تعاونی مانند انجمن‌های كشاورزی، كارگری، نظامی، تجاری یا صنفی براساس منافع مشترك‌شان حمایت كند. او معتقد بود كه هر حاكمیتی باید به صورت كورپوریشن تاسیس و اداره شود تا هر شهروندی با حقوق و وظایف معین در آن عضویت داشته باشد. وقتی از فاشیسم صحبت می‌كنیم، از چنین ایده‌ای سخن می‌گوییم. بنابراین ایلین نابرابری بین آحاد مردم را به عنوان یك وضع ضروری در هر كشوری می‌دانست. او این را كه دنبال برابری طلبی (egalitarianism) و مساوات خواهی باشیم، نادرست می‌خواند. نادرستی آن هم صرفا از منظر سیاسی نیست، بلكه فلسفی است. یعنی نابرابری هستی شناختی است. دقیقا. اما این به آن معناست كه طبقات بالاتر تحصیل كرده و كسانی كه جایگاه اجتماع بالاتری دارند، نسبت به طبقات پایین‌تر جامعه، وظیفه خاصی برای هدایت معنوی دارند. بنابراین از دید ایلین نوعی سلسله مراتب روحانی به معنای معنوی وجود دارد. یعنی كسانی كه در این سلسله مراتب بالاتر رفته‌اند، باید تلاش كنند كسانی را كه پایین‌تر هستند، هدایت كنند تا بتوانند آن روح روسی را به معنای واقعی كلمه متجسد كنند. می‌دانیم كه اندیشه‌های ایلین تا میانه قرن بیستم كه اندیشه‌های سوسیالیستی و چپ در روسیه حاكم هستند، چندان مورد اقبال قرار نمی‌گیرد. ایلین هم كه در این سال‌ها در آلمان به سر می‌برد، او آثارش را به چه صورت و كجا منتشر می‌كند؟ همچنین درباره سیر زندگی او هم بفرمایید. ایلین بعد از 1922 به شوروی بر نمی‌گردد. یعنی تا زمان مرگش در سال 1954 خارج از روسیه است؟ بله، او در سال 1954 می‌میرد و در سوییس به خاك سپرده می‌شود. آثار كلیدی ایوان ایلین از 1918 تا 1954 منتشر می‌شوند. البته بعضی آثار بعد از مرگ او و تا سال 1978 چاپ می‌شوند. عناوین این آثار خیلی گویاست. اولین اثر او در سال 1918 با عنوان «فلسفه هگل به مثابه آموزه انضمام خدا و انسان» است، دومین اثر «مقاومت علیه شر با توسل به زور یا خشونت» است كه در سال 1925 منتشر می‌شود. سومی «راه احیای معنوی» است كه در سال 1935 منتشر می‌شود. این آثار را ایلین در آلمان و اروپای غربی منتشر می‌كند. عنوان چهارمین كتاب او در سال 1938، «مبانی مبارزه برای روسیه‌ای ملی» است، یعنی اینكه ملیت و روح ملت روسی چیست؟ پنجمین كتاب او كه در سال 1948 یعنی سه سال بعد از جنگ جهانی دوم می‌نویسد، «درباره روسیه آینده» است. یعنی معتقد است كه این دوران تراژدی كمونیست‌ها تمام می‌شود. كتاب ششم او كه باز در 1948 منتشر شده، «اساس فرهنگ مسیحی» است. یعنی به بنیان‌های مسیحیت با خوانش هگلی و كریستوفاشیسمی كه خود ایلین ابداع كرده می‌پردازد. البته نسبتی هم با جریان‌های كریستوفاشیستی در دیگر جاهای اروپا هم دارد. این جریانی است كه اروپا را گرفته و تا امروز یقه آن را ول نكرده و به صورت راست افراطی هم در اروپای غربی و هم در امریكا و اروپای شرقی احیا می‌شود. هفتمین كتاب ایلین، «درباره ذات وجدان قانون» در سال 1956 منتشر می‌شود. از دید ایلین قانون ذاتی دارد و وقتی می‌خواهد در وجود انسان متجلی و متبلور شود تا بتواند او را به رهبر فرهمند وصل كند، باید ذاتی داشته باشد. هشتمین كتاب ایوان ایلین با عنوان «راه بصیرت» سال 1957 منتشر می‌شود. البته این چند كتاب اخیر بعد از مرگ او منتشر شده‌اند. درست است. نهمین كتاب ایلین در 1953 با عنوان بدیهیات تجربه دینی است. دهمین كتاب او درباب سلطنت و جمهوری است. این كتاب‌ها در دوره كمونیستی در شوروی امكان چاپ نداشتند. درست است. همه اینها بیرون از شوروی منتشر می‌شوند. جالب است كه این كتاب‌ها هیچ‌وقت به روسیه نمی‌آیند، بلكه بعد از مرگ او به دانشگاه میشیگان می‌رود و آنجا همه آثار دستی و خطی محفوظ می‌ماند. همین چند ماه قبل، یعنی پیش از جنگ اوكراین، با اصرار پوتین و نماینده مخصوص او در دانشگاه میشیگان، همه آن میراث و كتابخانه را به روسیه می‌آورند. پیكر ایوان ایلین هم تا سال 2009 در سوییس بوده، اما در این سال باز پوتین شخصا پیگیری می‌كند و بقایای پیكرش را به روسیه می‌آورند و خاك می‌كنند. خود پوتین هم شخصا حضور پیدا می‌كند. پیش از بحث پایانی درباره احیای ایلین، مقداری هم در مورد شخصیت ایوان ایلین بفرمایید. او چطور آدمی بوده است؟ می‌دانیم كه فیلسوفان خلق و خوهای متفاوتی دارند، برخی بیشتر به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه می‌كنند، عده‌ای بیشتر اهل كتابخانه هستند. ایوان ایلین‌ چنان‌كه گفتم یك عقبه اشرافی داشته است. نكته مهم این است كه او از فیلسوفانی نبوده كه فقط در گوشه كتابخانه باشد. تقریبا به نوعی رهبر و ایدئولوگ یك حزب سیاسی بوده و حتی وقتی به او پیشنهاد می‌كنند كه به دانشگاهی در چك برود، ترجیح می‌دهد ایدئولوگ ارتش سفید باقی بماند و فعالانه تلاش می‌كرده است. حتی با هیتلر و موسلینی ملاقات داشته. اصلا نكته مهمی درباره ملیت (nationality) هست كه باید گفته شود. ایلین مخالف این ایده است كه فرد می‌تواند ملیت خودش را انتخاب كند. او معتقد است ملیت انتخابی نیست، او می‌گوید «همان‌طور كه یك سلول نمی‌تواند انتخاب كند بخشی از یك بدن باشد یا نه، ملیت نیز امری قهری است.» این نگاهی است كه امروز هم برخی در ایران و جاهای دیگر به ملیت دارند. این همان نگاه‌های نژادی است كه خودش یكی از پایه‌های اندیشه فاشیستی است. بله، مثلا ایلین آدولف هیتلر را نگهبان تمدن می‌انگارد و معتقد است كه هیتلر حركت درستی انجام داده كه علیه بولشویك‌ها اعلان جنگ می‌كند. یعنی فعالانه در جنگ آلمان‌ها علیه شوروی وارد می‌شود. در 1933 هنگامی كه نازی‌ها پیروز انتخابات می‌شوند و قدرت را به دست می‌گیرند، ایلین مقاله‌ای با عنوان «روح جدید» می‌نویسد و سوسیالیسم ملی را به مثابه روح جدید تمدن قلمداد می‌كند. ایلین، متفكر و نویسندگانی مانند الكساندر سولژنتیسا و الكساندر دوگین و همچنین ناسیونالیست‌های روسی در قرن بیستم و بیست و یكم را شدیدا تحت تاثیر قرار می‌دهد. مثلا اگر بخواهیم درباره ناسیونالیسم افراطی روسی و جریان‌های نومحافظه‌كارانه نژادپرستانه با قرائت‌های تنگ و باریك (exclusive) در روسیه امروز صحبت كنیم، ایوان ایلین كسی است كه در راس آن قرار می‌گیرد. پل رابینسون در سال 2012 كتابی با عنوان فلسفه پوتین می‌نویسد و آنجا مدعی می‌شود كه محققین و پژوهشگران غربی در باب سنت محافظه‌كاری در روسیه زیاد مداقه و مطالعه نكرده‌اند و این عدم آگاهی موجب شده كه فضای كنونی كه در روسیه هست، خیلی مه‌آلود باشد و ندانند كه چه اتفاقی در حال وقوع است و ریشه‌های حركت‌ها و جهت‌گیری‌های دولت كرملین را نفهمند. او در نوشته خودش به این اشاره می‌كند كه ایلین یكی از مهم‌ترین متفكرانی است كه روی اندیشه‌های پوتین و فهم پوتین از روسیه و رسالت تاریخی آن تاثیر عمیقی می‌گذارد. پوتین چنان‌كه گفتم شخصا در نقل و انتقال پیكر ایلین در سال 2009 شركت می‌كند. نكته مهم دیگر در نگاه ایلین، مقوله «مونارك» یا «پادشاهی» است. او بر این باور بود كه فهم پادشاهی از قانون ربط وثیقی به ارزش‌های مهمی چون تقوای دینی و خانواده دارد و پادشاه فردی است كه به هیچ حزب و دسته‌ای وابسته نیست، بلكه تجسم اتحاد مردم، فراسوی باورهای آنها به چپ و راست است. البته او نقاد نیكلای دوم و رفتار او بود و معتقد بود كه اشتباهات كلیدی او موجب اسقاط نظام سلطنتی در روسیه شد. اخلاق و تدین، دو مفهوم كلیدی در خوانش ایلین هستند كه در فهم او از آگاهی از حق یا قانون، نقش مهمی ایفا می‌كنند. او می‌گفت روسیه باید به دور از اگالیتریانیسم (برابری خواهی) باشد و مخالف براندازی نظام سلسله مراتبی بود. ایلین سه تز داشته كه به نظرم خیلی مهم است. اولا از دید او پیشرفت اجتماعی غیرممكن است، زیرا نظام سیاسی و اجتماعی مانند یك بدن است. دومین تز او مربوط به رای دادن در نسبت با رهبر فرهمند بود. او می‌گوید رای مردم به رهبر به معنای انتخاب او نیست، بلكه تصدیق رهبر است. دموكراسی تشریفات است. ما فقط برای تصدیق و حمایت جمعی از رهبرمان به او رای می‌دهیم. سومین تز ایلین مربوط به ایده واقعیت است. در نظر او فكت یا امر واقعی مهم نیست، با اتكا به سنت عرفانی مسیحی ایلین بر این باور بود كه خدا را جهان آفریده، اما خلق جهان یك اشتباه بوده است. جهان نوعی فرآیند سقط شده است، زیرا فاقد انسجام و وحدت است. عالم واقعیات قابل مشاهده، برای ایلین هولناك محسوب می‌شده، به دلیل عدم انسجام و وحدت. از دید او فاكت‌ها نفرت‌انگیز و به كلی بی‌ارزش هستند. مبتنی بر این سه تز، ایلین می‌گوید جهان فاسد است و نیاز به رهایی دارد و رهایی از طریق ملتی ممكن است كه قادر به اعمال سیاستی تمامیت‌خواه باشد و آن ملت نیست جز ملت روسیه كه هنوز فاسد و تباه نشده. آیا جوانان روسیه هم اندیشه‌های ایلین را می‌خوانند و به آنها باور دارند؟ چقدر این اندیشه‌ها در سطح جامعه مورد اقبال واقع است؟ جامعه روسیه، بسیار متنوع و پیچیده است. به یك نكته مردم‌نگارانه (دموگرافیك) اشاره كنم. روسیه امروز 129 میلیون جمعیت دارد، از این تعداد، 35 تا 45 میلیون نفر مسلمان هستند كه در جمهوری‌های قفقاز، باشكورتستان و تاتارستان و در اقصی نقاط روسیه از سیبری گرفته تا مناطق اروپایی روسیه زندگی می‌كنند. جمعیت این جامعه تا سال 2040 یا 2050، یعنی كمتر از دو دهه دیگر، بسیار كاهش پیدا خواهد كرد. یعنی از 129 میلیون تا 89 یا 90 میلیون نفر خواهد رسید. نكته جالب آن است كه علی‌رغم كاهش كلی جمعیت، درصد جمعیت مسلمان به صورت صعودی افزایش خواهد یافت. یعنی جمعیت مسلمانان در 2040 یا 2050 قریب به 60 یا 65 میلیون خواهد شد. تصور كنید كشوری را كه از 90 میلیون نفر آن، 60 تا 65 میلیون نفر مسلمان باشند. حالا ادیان و نژادها و ملیت‌های دیگر هم در داخل روسیه هستند. نكته مهمی كه در كریستوفاشیسم ایلین هست، ارجحیت دادن یا برتری دادن به نژاد روس و مذهب ارتودوكس است. در چنین جامعه‌ای چطور می‌توان از این ایده‌ها دفاع كرد؟ برای تمامیت ارضی خود روسیه چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نكته مهم دیگر اینكه ایلین و فیلسوفان كریستوفاشیسم شدیدا ضدیهودی هستند. امروز در دولت روسیه، از مدودف گرفته تا بسیاری دیگر، یهودی هستند. این تناقض به چه صورت خواهد شد؟ در حوزه‌های اقتصاد و رسانه و دانشگاه هم مسائلی هست. از سوی دیگر در 8 سال دولت یلتسین در روسیه، نوعی احیای لیبرالیسم در روسیه بود. جریان لیبرالی و اقتصاد بازار و 30 سال بخشی از اقتصاد جهانی شدن، نسلی را در روسیه خلق كرده كه ارزش‌های اروپایی و غربی را می‌پسندد و با آنها رشد و نمو كرده است. اینكه بخواهید چنین جامعه‌ای را ناگهان یك‌دست كنی، كار ساده‌ای نیست. برخی برای اشاره به این اندیشه‌های كریستوفاشیستی حتی از مفهوم ارتودوكس-طالبانیسم استفاده می‌كنند. یعنی طالبانیسم ارتودكسی در روسیه شكل گرفته است. آیا چنین امری در جامعه متنوع و متكثر روسیه امكان‌پذیر خواهد بود یا نه؟ برداشت خود شما چیست؟ آیا به نظر شما اندیشه‌های ایلین، می‌تواند پاسخگوی وضعیت بغرنج جامعه روسیه در قرن بیست و یكم باشد؟ اگر این تفكر را كه به نوعی مبتنی بر خون و نژاد و خاك است، دولتمردان روسیه بخواهند به منتهاالیه منطقی خودش ببرند و با فشار آن را عملی كنند، یقینا فروپاشی فدراسیون روسیه، ممكن است اتفاق بیفتد، زیرا جامعه روسیه، بسیار متنوع است و مسلمانان در آن حضور جدی دارند. راه‌حل شما برای جلوگیری از این اتفاق چیست؟ اگر روس‌ها نخواهند روی این عنصر به عنوان سیمای اجتماعی تاكید كنند، چه جایگزینی دارند؟ قانون اساسی روسیه یك چارچوبی دارد. یكی از مهم‌ترین مولفه‌های آن این است كه دولت (state) هیچ دین یا مذهب رسمی نباید تبلیغ كند و معتقد به تنوع فرهنگی و ادیان و قومی است. همه ادیان در حوزه خصوصی‌شان و غیر‌دولتی‌شان آزاد هستند و دولت هم هیچ مذهب رسمی را نباید تعیین كند، زیرا تاریخ روسیه، بسیار متنوع است. مثلا در اروپای غربی وقتی از مسلمانان صحبت می‌كنیم، می‌گوییم كه مهاجر هستند، اما در روسیه اسلام دین مهاجری نیست و مسلمانان آنجا بودند و بخشی از روسیه شده‌اند. چنین نیست كه اول روس‌ها بودند و بعد مسلمان شدند. بنابراین دولت روسیه اگر بخواهد این واقعیت‌ها را سركوب كند و كریستوفاشیسم را در جامعه روسیه تبلیغ كند، یقینا نتیجه معكوس خواهد گرفت. اما كاری كه كسی مثل الكساندر دوگین می‌كند، متفاوت است. او دیگری (other) خودش را نه در داخل جامعه روسیه تعریف نمی‌كند، بلكه در سطح كلان جهانی تعریف می‌كند و می‌گوید روسیه نمی‌خواهد قدرت برتر جهانی باشد و نوعی یك‌جانبه‌گرایی امریكا را پیشه كند. او می‌گوید روسیه اولا قائل به چند قطبی بودن در جهان است و قطب‌های مختلفی در جهان باید حضور باشند. اما روسیه به عنوان یكی از قطب‌های تاثیرگذار و تعیین‌كننده در سطح جهان باید حضور داشته باشد. دوگین می‌گوید اگر بخواهند روسیه را كنار بگذارند، روسیه قطعا واكنش شدید نشان خواهد داد. جنگ فعلی اوكراین هم از منظر كرملین واكنش روسیه به یك جانبه گرایی امریكا تبیین می‌شود. نكته دوم اینكه می‌گوید اگر روسیه می‌خواهد در سطح جهانی به یكی از تصمیم‌سازان مطرح باشد و رسالت خودش را به عنوان یك ملت در سطح جهانی انجام بدهد، نیازمند این است كه یك استقلال معنوی داشته باشد. دوگین می‌گوید روسیه این استقلال معنوی و روحانی را از مسیحیت می‌تواند بگیرد. اما وقتی بخواهد این استقلال معنوی را از مسیحیت بگیرد، بار دیگر یك مشكل پدید خواهد آمد. 

مشروح این گفت‌وگو را می توانید به صورت تصویری در پایگاه اطلاع‌رسانی اعتماد آنلاین به نشانی اینترنتی https://www.etemadonline.com/ تماشا کنید. 

_ ایوان ایلین یك هگلی راست است. عنوان رساله او كه در سال 1911 می‌نویسد بحران فلسفه راسیونالیستی یا عقلی یا بیشتر پوزیتیویستی در قرن نوزدهم آلمان است. هم او و هم داستایوسكی به دنبال این بودند كه ثابت كنند آنچه آن روز فلسفه پوزیتویستی یا فلسفه راسیونالیستی خوانده می‌شود، نمی‌تواند انسان را به صلاح و فلاح برساند و همه‌چیز را نمی‌توان با ارجاع به عقل (reason) آن هم عقل تجربی توضیح داد و تبیین كرد. 

_ پیش از جنگ اوكراین، با اصرار پوتین و نماینده مخصوص او در دانشگاه میشیگان، همه آن میراث و كتابخانه را به روسیه می‌آورند. پیكر ایوان ایلین هم تا سال 2009 در سوییس بوده، اما در این سال باز پوتین شخصا پیگیری می‌كند و بقایای پیكرش را به روسیه می‌آورند و خاك می‌كنند. خود پوتین هم شخصا حضور پیدا می‌كند.

 - اگر بخواهیم درباره ناسیونالیسم افراطی روسی و جریان‌های نومحافظه‌كارانه نژادپرستانه با قرائت‌های تنگ و باریك (exclusive) در روسیه امروز صحبت كنیم، ایوان ایلین كسی است كه در راس آن قرار می‌گیرد. پل رابینسون در سال 2012 كتابی با عنوان فلسفه پوتین می‌نویسد و آنجا مدعی می‌شود كه محققین و پژوهشگران غربی درباب سنت محافظه‌كاری در روسیه زیاد مداقه و مطالعه نكرده‌اند و این عدم آگاهی موجب شده است كه فضای كنونی كه در روسیه هست، خیلی مه‌آلود باشد و ندانند كه چه اتفاقی در حال وقوع است و ریشه‌های حركت‌ها و جهت‌گیری‌های دولت كرملین را نفهمند.